
شهریار
غزل شمارهٔ ۴۵ - رؤیای جوانی
۱
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سرِ گلگشت و تماشا باشد
۲
زلف دوشیزهٔ گل باشد و غمّاز نسیم
بلبلِ شیفته شوریده و شیدا باشد
۳
سر به صحرا نهد آشفتهتر از باد بهار
هر که با آن سر زلفش سر سودا باشد
۴
رستخیز چمن و شاهد و ساقی مخمور
چنگ و نی باشد و می باشد و مینا باشد
۵
یار قند غزلش بر لب و آب آینهگون
طوطیِ جانم از آن پسته شکرخا باشد
۶
لاله افروخته بر سینهٔ موّاجِ چمن
چون چراغِ کَرَجیها که به دریا باشد
۷
این شکرخواب جوانی است که چون باد گذشت
وای از این عمر که افسانه و رؤیا باشد
۸
گوهر از جنّتِ عقبا طلب ای دل ورنه
خَزَف است آنچه که در چنتهٔ دنیا باشد
۹
شهریار از رخِ احباب نظر باز مگیر
که دگر قسمتِ دیدار نه پیدا باشد
نظرات
مهدی
آروین یوسفی
نسیم بهاری
پاسخ دهد. سپاس