شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۵۵ - درس محبت

۱

روشنانی که به تاریکی شب گردانند

شمع در پرده و پروانه سر‌گردانند

۲

خود بده درس محبت که ادیبان خرد

همه در مکتب توحید تو شاگردانند

۳

تو به دل هستی و این قوم به گل می‌جویند

تو به جانستی و این جمع جهان‌گردانند

۴

رختبندان عدم، بارگشایان وجود

وین همه حیرت و اسرار، ره‌آوردانند

۵

عاشقان راست قضا هر چه جهان راست بلا

نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

۶

اهل دردی که زبان دل من داند نیست

دردمندم من و یاران همه بی‌دردانند

۷

بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا

مرو ای مرد که این طایفه نامردانند

۸

آتشی هست که سرگرمی اهل دل از اوست

وین همه بی‌خبرانند که خون‌سردانند

۹

چون مس تافته اکسیر فنا یافته‌اند

عاشقان زر وجودند که روزردانند

۱۰

شهریارا مفشان گوهر طبع علوی

کاین بهائم نه بهای در و گوهر دانند

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۹/۰۲/۲۸ - ۱۱:۳۷:۰۰
نامش جاوید باد. افتخاری است هم استانی این بزرگ مرد بودن. شهریارا مفشان گوهر طبع علوی
user_image
بهمن کلانتری
۱۳۹۹/۰۳/۱۸ - ۱۷:۲۹:۵۵
با درود فراوانبه نظر من استاد شهریار در بیت:چون مس تافته اکسیر فنا یافته‌اند / عاشقان زر وجودند که رو زردانندبه این بیت زیبا از شیخ اجل اشاره دارد که فرمود:گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟ / «اِکسیرِ عشق بر مِس‌ـَم افتاد و زر شدم»