
شهریار
غزل شمارهٔ ۶۴ - روزهشکن
۱
تا دهن بستهام از نوشلبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
۲
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
۳
چشم شاهد به سراپردهٔ مژگان چه حکایت
آهو از سبزه برآورد سر و شیر ز نیزار
۴
هرگز این دور گل و لاله نمیخواستم از بخت
که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار
۵
دست و ابزار چو میداد به گوش هنرم گفت
رو که بازار تو روزی که نه دست است و نه ابزار
۶
هردم از سینه این خاک دلی زار بنالد
که گلی بودم و بازیچه گلچین دلآزار
۷
گل بجوشید و گلابش همه خیس عرق شرم
که به یک خنده طفلانه چه بود آن همه آزار
۸
چشم نرگس نگران است ولی داغ شقایق
چشم خونین شفق بیند و اَبرِ مَهِ آزار
۹
ابر از آن بر سر گلهای چمن زار بگرید
که خزان بیند و آشفتن گلهای چمنزار
۱۰
شهریار است و همین شیوه شیدایی بلبل
بگذارید بگرید به هوای گل خود زار
نظرات
Negin
یاری
عرشیا غلامی