
شهریار
غزل شمارهٔ ۷۹ - حراج عشق
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستوجو کردم
خیالت سادهدلتر بود و با ما از تو یکروتر
من اینها هردو با آیینهٔ دل روبهرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشکِ ندامت شستوشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشکمو کردم
تصاویر و صوت

نظرات
علی شریفی
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر از زحمت شما، ابیات جاافتاده اضافه شد.
تمسار
mahdi
مریم
مریم
میرمعین
میکائیل مصطفوی
پوریا
حسین
لسانی
بیژن
لیلا
مصطفی
فائزه
Elena
fateme
حسین علویانی
مهدی
علیرضا مفتاح alirezameftah@gmail.com
شاعری خسته
سوما
Ellen
حجت
محسن ، ۲
علیرضا
محسن ، ۲
علیرضا
علیرضا
محسن ، ۲
امید ربیعی
امید ربیعی
سیاوش درخشنده
سفید