شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۹۹ - باده وحدت

۱

سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم

خواب را رخت بپیچیم و به سویی بزنیم

۲

باز در خم فلک باده وحدت صافی است

سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم

۳

ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز

سر سپاریم به مرغ حق و هویی بزنیم

۴

خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه

تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم

۵

چند بر سینه زدن سنگ محبت باری

سر به سکوی در آینه‌رویی بزنیم

۶

آری این نعره مستانه که امشب ما راست

به سر کوی بت عربده‌جویی بزنیم

۷

خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز

خیمه چون سرو روان بر لب جویی بزنیم

۸

رسم‌های کهن ابنای زمان نو کردند

ما هم این خرقه بشوییم و اتویی بزنیم

۹

گو همه کوزهٔ تهمت به سرِ ما شکنند

ما نه آنیم که سنگی به کدویی بزنیم

۱۰

بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما

آن ترازوی دقیقیم که مویی بزنیم

۱۱

شهریارا سر آزاده نه سربار تن است

چه ضرورت که دم از سر مگویی بزنیم

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
پرستو
۱۴۰۰/۰۲/۰۵ - ۱۵:۱۳:۵۰
بیت دوم‌ «صافی » درست است