طغرل احراری

طغرل احراری

شمارهٔ ۱۳۲

۱

شبنم عرض ادب از چشم حیران ریختند

دانه امید را چون مهر یکسان ریختند

۲

هرکه شد همچون صدف در سعی سامان عمل

عاقبت اندر دهانش آب نیسان ریختند

۳

از وجود خویش دارم گرمی مهر عدم

شبنم ما را چسان در باغ امکان ریختند؟

۴

مخزن گنج قناعت بس که بی‌ابرام بود

آبروی خویش آخر این گدایان ریختند!

۵

بس که در باغ جهان الفت‌پرست شبنمیم

از سرشک ما به عالم موج طوفان ریختند

۶

مزرع ما درخور جمعیت دل‌ها نبود

دانه سنبل به خاک ما پریشان ریختند

۷

آبرو خواهی نشین در خلوت جیب ادب

آب گوهر را به دامن از گریبان ریختند

۸

چون سراب از چشمه‌اش یک قطره‌ای ظاهر نشد

بر دل زاهد مگر آب از زمستان ریختند؟

۹

گرچه در ملک سخن من طغرل احراری‌ام

لیک جام قسمتم از خاک توران ریختند

تصاویر و صوت

کاروان محبت - طغرل احراری - تصویر ۱۲۰

نظرات