
طغرل احراری
شمارهٔ ۱۶۸
۱
باز جانم شد فدای چشم خمار دگر
مشکلم افتاد در دست ستمگار دگر
۲
بارها بودم ز عشق خوبرویان چون کمان
قاتلی دوشم به تیر افکند کین بار دگر
۳
جای مرحم آمد و آزردم از وصل رقیب
بر جراحت زار زخمم ماند آزار دگر
۴
تار ساز وصلش ار بگسست دارد جای آن
نغمه زیر و بم هجرش بسی تار دگر
۵
دعوی عشق ورا اثبات وحدت میکنم
زانکه نبود رتبه منصور دلدار دگر
۶
نزد یار خویش با رغم عدو یاری مپرس
بر گمان آنکه نبود یار را یار دگر
۷
چشم من بیچشم شوخش از رمد بیمار بود
با طبیب عشق گفتم گفت بیمار دگر
۸
خوبرویان نقد حسن خود به بازار آورند
نقد حسنش را بود هر روز بازار دگر
۹
طغرل آسانش اگر خواهی تو اندر روزگار
دست خود کوتاه کن جز عشق از کار دگر!
تصاویر و صوت

نظرات