
طغرل احراری
شمارهٔ ۱۷۶
۱
بس که از زلف تو من خاطرپریشانم هنوز
سنبل است چیزی که میباشد به دامانم هنوز
۲
همچو شمع نمیسوزم امشب از دست غمت
رفته جانم از تن و در کندن جانم هنوز
۳
نیست ماتم گر سرم ببرید با تیغ جفا
زانکه در عیدش چو اسماعیل قربانم هنوز
۴
آنقدر من در فراقش اشک گلگون ریختم
چون شفق خون میدمد از شام هجرانم هنوز
۵
آه از شمع وفا پروانه کردم بیوطن
همچو زنبور عسل من خانهویرانم هنوز
۶
ناله کردم از فراقش همچو نی شام و سحر
روز و شب لیک از غمش با آه و افغانم هنوز
۷
از کتاب عشق کردم ابتدا درس غمش
انتهایی نیست در تمهید سامانم هنوز
۸
بس که با یاد رخش چون شمع کردم گریهها
اشک حسرت میرود هر دم ز مژگانم هنوز
۹
آتش شوق محبت از سر من کم مباد
بس که من پروانه شمع شبستانم هنوز
۱۰
همچو گل طغرل ز عشقش جیب صبرم پاره شد
میدهد بوی وفا چاک گریبانم هنوز
تصاویر و صوت

نظرات