طغرل احراری

طغرل احراری

شمارهٔ ۲۳۹ - فیض‌الله‌جان

۱

فروزد شمع رخسارش اگر در کلبه تارم

به آغوش تپش از بی‌خودی پروانه آثارم

۲

یکی سرگشته‌ام در وادی عشق پری‌رویی

که جز اندوه و کلفت نیست دیگر یار غمخوارم!

۳

ضیای مهر رخسارش به ایمانم کند دعوت

سواد کفر زلفش می‌کند تکلیف زنارم

۴

اگر دستم رسد با دامن وصل نگار ای دل

یقین دانی که تا روز قیامت هیچ نگذارم!

۵

لبش هر دم حیات تازه می‌بخشد مسیحاسا

اگرچه می‌کشد تیر نگه هر روز صد بارم

۶

هلال ابرویش عید صیام آمد به چشم من

که تا از خون دل کردم تمام امروز افطارم

۷

چنان گردیده‌ام محو تماشای جمال او

به مرآت تحیر همچو عکس نقش دیوارم

۸

ازآن روزی که سودای خیالش بر سرم آمد

به بازار محبت نقل جان خود به کف دارم

۹

‌نقاب از رخ نیندازد معمای من طغرل

که خالی از تکلف نیست مضمون‌های اشعارم

تصاویر و صوت

کاروان محبت - طغرل احراری - تصویر ۱۹۵

نظرات