طغرل احراری

طغرل احراری

شمارهٔ ۹۴

۱

شب که در دل عکس خورشید رخ او جا گرفت

ظلمت هر ذره‌ام باج از ید بیضا گرفت

۲

سرفرازان را به عالم جو تواضع چاره نیست

درس تعلیم ادب می‌باید از مینا گرفت!

۳

در طریق عشق از سعی طلب غافل مباش

موج با این جهد آخر دامن دریا گرفت!

۴

کفر و ایمان هر دو یکسان است اندر چشم من

از می او بر سرم این نشئه تا بالا گرفت

۵

سوزن مرهم اگر باریک از فکر من است

خار راه عشق را کی می‌توان از پا گرفت؟!

۶

در دبستان جنون بودم به مجنون هم‌سبق

من مقیم شهر گشتم او ره صحرا گرفت

۷

رحم نآمد با تو هیچ از ناله‌های زار من

از دلت تعلیم سختی شیشه خارا گرفت

۸

پرسش بیمار باید کرد گر خود دشمن است

هیچ نشنیدی سکندر چون سر دارا گرفت؟!

۹

تا شدم رمز آشنای نقطه‌های بی‌نشان

صید معنی طغرلم از پنجه عنقا گرفت

تصاویر و صوت

کاروان محبت - طغرل احراری - تصویر ۹۵

نظرات