سعدالدین وراوینی

سعدالدین وراوینی

داستان خسرو با مرد زشت‌روی

شری گفت: شنیدم که وقتی خسرو را نشاطِ شکار برانگیخت. بدین اندیشه به صحرا بیرون شد؛ چشمش بر مردی زشت‌روی آمد، دمامتِ منظر و لقایِ منکر او را به فال فرّخ نداشت، بفرمود تا او را از پیشِ موکب دور کردند و بگذشت. مرد، اگرچ در صورت قبحی داشت، به جمالِ محاسنِ خصال هرچ آراسته‌تر بود، نقش از روی کار باز خواند. با خود گفت: «خسرو درین پرگار عیبِ نقّاش کرده‌ست و ندانسته که رشته گران فطرت را در کارگاهِ تکوین بر تلوینِ یک سر سوزن خطا نباشد. من او را با سررشتهٔ راستی افکنم تا از موضعِ این غلط متنبّه شود و بداند که قرعهٔ آن فال بد به نامِ او گردیده‌ست و حوالهٔ آن به من افتاده». چون خسرو از شکارگاه باز آمد، شاهینِ همّت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلّق‌زنان از اوجِ محلّقِ خویش در مخلبِ طلب آورده، کلبِ اکبر را به قلادهٔ تقلید و جرّهٔ تسخیر بر دبِّ‌اصغر انداخته، پلنگِ دورنگ زمانه را به پالهنگِ قهر کشیده، آهوانِ شواردِ امانی را پوزبندِ حکم برنهاده، هر صیدِ امل که فربه‌تر از فتراکِ ادراک آویخته.

۲

داده بقلم قرارِ دولت

تیغ آمده یارِ غارِ دولت

۳

بگشاده گره‌ز ابرویِ بخت

بر بسته همه شکارِ دولت

اتّفاقاً همان جایگاه رسید که آن مرد را یافته بود. مرد از دور آواز برآورد که « مرا سؤالی‌ست در پردهٔ نصیحت. اگر یک ساعت خسرو عنانِ عظمت کشیده دارد و از ذروهٔ کبریا قدمی فروتر نهد و سمعِ قبول بدان دهد، از فایدهٔ خالی نباشد» خسرو عنانِ اسب باز داشت و گفت:« ای شیخ، بیا، تا چه داری؟» گفت: «ای ملک، امروز تماشایِ شکارت چگونه بود؟» گفت: «هر چه به مرادتر و نیکوتر» گفت: «خزانه و اسباب پادشاهی‌ات برقرار هست؟» گفت: «بلی» گفت: «از هیچ جانب خبری ناموافق شنیده‌ای؟» گفت: «نشنیدم.» گفت: «ازین خیل و خدم که در رکابِ خدمت تواند، هیچ‌یک را از حوادث آسیبی رسیده؟» گفت: «نرسید.» گفت: «پس مرا بدان اذلال و استهانت چرا دور فرمودی کردن؟» گفت: «زیرا که دیدارِ امثال تو بر مردم شوم گرفته‌اند.» گفت: «بدین حساب، دیدارِ خسرو بر من شوم بوده باشد، نه دیدار من بر خسرو.» خسرو از آنجا که کمالِ دانش و انصافِ او بود، تسلیم کرد و عذرها خواست. این فسانه از بهرِ آن گفتم تا دیدارِ من بر هرکه آید، مبارک آید و بمیامنِ آن تفأّل نمایند. پس شتر را زمامِ اختیار رها کردند تا به مرادِ خویش می‌چرید و می‌چمید و در آن ریاضِ راحت بی‌ریاضتِ هیچ بار کلفت می‌بود و به الفتِ شیر پیوند می‌گرفت و سوگندِ عظیم به نعمتِ او می‌خورد تا قدمِ صدق او در طلبِ مراضیِ شیر معلوم شد و مساعیِ مشکور و مقاماتِ مبرور از نیک بندگی و پاک‌روشی او در راهِ خدمت محقّق آمد و به حسنِ التفات ملک ملحوظ و به انواع کرامات محظوظ گشت تا به حدّی که خرس را بر مقامِ تقدّم او رشک بیفزود، امّا اظهار کردن صلاح ندانست و در آن فایده‌ای نشناخت. ظاهراً دست برادری با او داد و با او صحبت و آمیختگی به تکلّف و آمد شدی به تملّق می‌کرد و مداجاتی در پردهٔ مدارات می‌نمود و چون او را چنان فربه و آگنده‌بال و تمام گوشت می‌دید که از نشاط در پوست نمی‌گنجید، خرس را دندان طمع تیز می‌شد و زیر زبان می‌گفت: «اَخَذَتِ البَعِیرُ اَسلِحَتَهَا ، تدبیر شکستنِ این شتر چیست؟ و طریقی که مفضی باشد به هلاکِ او کدام تواند بود؟ جز آنک شیر را برو آغالم و سببی شگالم که بر دست شیر کشته شود، بعد از قتلِ او خون و گوشتِ او خوردن تقرّبی بزرگ باشد به خدمت شیر.»

تصاویر و صوت

مرزبان نامه به تصحیح محمد روشن انتشارات اساطیر - سعدالدین وراوینی - تصویر ۴۶۷
مرزبان نامه به تصحیح علامه قزوینی - مرزبان بن رستم - تصویر ۲۴۴

نظرات