سعدالدین وراوینی

سعدالدین وراوینی

داستانِ درودگر با زنِ خویش

شتر گفت: شنیدم که درودگری بود در صنعت و حذاقت چنان چابک‌دست که جان در قالبِ چوب دادی و نگاریدهٔ اندیشه و تراشیدهٔ تیشهٔ او بر دستِ او آفرین کردی. زنی داشت چنان نیکو‌رویِ خوب‌پیکر که این دو بیت غزل سرایانِ خاطر در پردهٔ حسبِ حالِ او سرایند :

۲

ای شکسته به نقشِ رخسارت

سرِ پرگارِ وهم در کارت

۳

همه صورت‌گرانِ چین یابند؟

تا بچینند دردِ رخسارت

والحقّ اگرچ نقش نگارخانهٔ خوبی و جمال بود. نقش‌بندیِ حیل زنان هم به کمال دانستی و از کارگاهِ عمل، صورت‌ها انگیختی که در مطالعهٔ آن چشمِ عقل خیره شدی. القصّه هر شب به هنگامِ آنک درودگر سر در خوابِ غفلت نهادی و دیده‌بانِ بصرش درِ دولختی اجفان را به سلسلهٔ مژگان محکم ببستی و آن سادهٔ یک لخت خوش بخفتی، زن را سلسلهٔ عشقِ دوستی دیگر که با او پیوندی داشتی، بجنبیدی، آهسته از در بیرون رفتی و تا آنگه که غنودگانِ طلایع روز، سر از جیبِ افق بیرون کنند، با خانه نیامدی. درودگر را کار به جان و کارد به استخوان رسید، اندیشید که من این نابکار را بدینچ می‌کند، رسوا کنم و طلاقش دهم که میانِ اقران و اخوان چون سفرهٔ خوان عرضِ من دست‌مالِ ملامت شد و خود را مضغهٔ هر دهنی و ضحکهٔ هر انجمنی ساختم؛ او را رها کنم و از خاندانِ صیانت و خدرِ دیانت سرپوشیده‌ای را در حکمِ تزوّج آرم که بدو سرافراز و زبان‌دراز شوم، مَن لَم تَخُنهُ نِاَؤُهُ تَکَلَّمَ بِمِلءِ فیه. تا شبی که متناوم شکل، سر در جامهٔ خواب کشید، زن به قاعدهٔ گذشته برخاست و بیرون رفت. شوهر در استوار ببست تا آنگه که زن بر درآمد، در بسته دید. شوهر را آواز داد «که در باز کن.» درودگر گفت: «از اینجا بازگرد و اگرنه بیرون آیم و تیشه‌ای که چندین‌گاه از دستِ تو بر پایِ خود زده‌ام، بر سرت زنم.» مگر چاهی عمیق به نزدیکِ در کنده بود، زن گفت: «اگر در باز نکنی، من خود را درین چاه اندازم تا فردا شحنهٔ شهر به قصاصِ من خونِ تو بریزد.» پس سنگی بزرگ بدست آورد و در آن چاه انداخت و از پسِ دیواری پنهان شد. درودگر را آواز سنگ به گوش آمد، بیرون آمد تا بنگرد که حال چیست. زن از جایی در خانه جست و در ببست و مشغله و فریاد برآورد. همسایگان جمع آمدند که چه افتاد؟ گفت: «ای مسلمانان، این شوهرِ من مردی درویش است، من به افاقهٔ خویش و فقرِ او می‌سازم و با او به هر نامرادی دامنِ موافقت گرفته‌ام و او شکرانهٔ چنین نعمتی که مرا حقّ تَعالی در کنار او نهاد، بدین حرکت می‌گذارد که هر شبانگاه از خانه بیرون شود و هر صبحدم درآید، مرا بیش ازین طاقتِ تحمّل نیست.» شوهر از افتراء و اجتراء بدان غایت عاجز بماند. قرار بر آن افتاد که هر دو پیشِ حاکم شرع روند و این حال مرافعت کنند؛ رفتند و به داوری نشستند. زن آغاز کرد و صورتی که نگاشتهٔ خدیعت و فراداشتهٔ هوایِ طبیعت او بود، باز گفت. پس شوهر حکایتِ حال راست در میان نهاد. زن را حکمِ تعزیر و تحدیدی که در شرع واجب آید، بفرمودند. این فسانه از بهر آن گفتم تا ملک داند که مرد را چون انوثت غالب آید و رجولیّت مغلوب، کارِ مردان کمتر کند و به هر وقت با صفتِ زنان گراید، بدین روی پیش آید.

۵

زبان چرب و گویا و دل پر دروغ

برِ مرد دانا نگیرد فروغ

زاغ به نزدیک شیر آمد و آهسته گفت: علامات حیلت و مخاتلت درین معاملت بر خرس پیداست و دلایلِ مکاید او بر گنه‌کاری خویش و بی‌گناهی شتر گواهی می‌دهد و گفته‌اند که پادشاه نشاید که کار با عامّهٔ خلق به حجّت کند و سخن نباید که به معارضت گوید که آنگه به چشمِ ایشان خوار گردد و گستاخ شوند و بجایی رسد که تمشیتِ حق با ایشان دشوار تواند کرد فَکَیفَ تویتِ باطل. شهریار فرمود تا هر دو را به حبس باز داشتند و روباهی را که جادو نام بود، بر محافظتِ ایشان گماشت.

۷

تَمَنَّیتَ اَن تَحیَی حَیَاهًٔ شَهِیَّهًٔ

وَ اَن لَا تَرَی طُولَ الزَّمَانِ بَلَابِلَا

۸

فَهَیهَاتَ هَذَا الدَّهرُ سِجنٌ وَ قَلَّمَا

یَمُرُّ عَلَی المَسجُونِ یَومٌ بِلَابَلَا

پس آن موش که از کارِ شتر آگاهی داشت و مخاطباتِ ایشان شنوده بود، رفت و از جادو پرسید که کار شتر و خرس به چه انجامید؟ گفت: هر دو پیش من محبوس‌اند تا آنگه که وجهِ نجاتی مطلق پدید آید. موش گفت: توقّع دارم که به هر جانب که رضا و خشم ملک غالب بینی، با من بگویی تا بدانم که از هر دو فرجامِ کار که نیکو می‌گردد و شومی به کدام جهت باز خورَد. جادو گفت: بویِ این حدیث از میان کار می‌آید ، اگر آنچ می‌دانی، بر من اظهار کنی، از شیوهٔ دوستان و یارانِ یگانه غریب ننماید. موش گفت: من می‌خواهم که هردو مشمول عاطفتِ شهریار و مرموقِ نظرِ عنایت او آیند و خاتمتِ به خیر پیوندد و نیز شنیده‌ام که گویند: به نیک و بد تا توانی در کارِ پادشاه سخن مگوی و خود را محترز دار. گفت: سخن باید که نیکو و به هنجارِ عقل و شرع رود تا هرک گوید ازو پسندیده آید و بدان انگبینِ خالص ماند که از هر طرف که بیرون گیری، اگر مثلاً از زر زده باشد و اگر سفال کرده، همه ذوق‌ها را بهرهٔ حلاوت یکسان دهد و دانش به قطراتِ باران ماند که بر هر زمین‌ که بارد، اثری‌ از آثارِ منفعت بنماید‌ و‌ مرد زیرک‌طبعِ با‌کفایت و درایت چون به جهتِ کارِ خداوندگارِ‌خویش صلاحی طلبد، اگر خود به جان خطر باید کرد، از پیش‌برد و تحصیلِ آن باز نماند، چنانک ایر اجسته کرد با خسرو. موش گفت: چون بود آن؟

تصاویر و صوت

مرزبان نامه (با معنی واژه ها و شرح بیتها و جمله های دشوار و تعیین بحور اشعار تازی و پارسی و برخی نکته های دستوری و ادبی و امثال و حکم) به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر - مرزبان بن رستم - تصویر ۶۳۸
مرزبان نامه به تصحیح محمد روشن انتشارات اساطیر - سعدالدین وراوینی - تصویر ۵۰۸
مرزبان نامه به تصحیح علامه قزوینی - مرزبان بن رستم - تصویر ۲۶۸

نظرات