وطواط

وطواط

شمارهٔ ۱۱ - در تغزل و مدح اتسز

۱

ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا

سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا

۲

بندگی کرده عقیق یمن و در عدن

شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا

۳

صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند

خلق از مطلع خورشید گریبان ترا

۴

بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت

هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا!

۵

روی پنهان مکن از چشم من ، ایرا که سزاست

چشم چون ابر من از روی چو بوستان ترا

۶

مردم از هجر تو وین حال بدان بیقین

هر که چون من بچشد شربت هجران ترا

۷

ای همه شادی آنروز که در زین دارند

از پی گوی زدن ابلق یکران ترا

۸

عاشقان رفته بمیدان تو نظاره همه

در صف گوی زنان طلعت تابان ترا

۹

پای آورده تو در مرکب و خلقی بدعا

دست برداشته از بهر تن و جان ترا

۱۰

گرددم عقل پریشان چو بمیدان بینم

بر بن گوش سر زلف پریشان ترا

۱۱

چون بگیری تو بکف قبضهٔ چوگان ، خواهم

که زدل گوی کنم ضربت چوگان ترا

۱۲

تاز گردت نرسد رنج ، من از دیده خویش

سربسر آب زنم عرصهٔ میدان ترا

۱۳

بگه باختن و تاختن ، از غایت حسن

هیچ رونق نبود پیش تو اقران ترا

۱۴

همچو گوی تو و چوگان تو خواهم دیدن

اندر آن حال سر زلف و زنخدان ترا

۱۵

من همه گریم و تو شاد ببازی مشغول

که مبادا اثر غم دل شادان ترا!

۱۶

چشم گریان مرا هیچ ملامت نکند

گر شه شرق ببیند لب خندان ترا

تصاویر و صوت

دیوان رشید الدین وطواط به کوشش سعید نفیسی - رشید الدین وطواط - تصویر ۸۱

نظرات