وطواط

وطواط

شمارهٔ ۳۹ - در وصف بلخ و مدح سید ضیاء الدین

۱

فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست

حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست

۲

همه سعادت بلخ و همه سلامت او

که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست

۳

نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم

پر از جواهر مجد و کواکب حرمست

۴

چنین مواخر آن خطه را بسیست و لیک

همه بجنب وجود ضیاء دین عدمست

۵

پناه دودهٔ حیدر که از سیاست او

تفاخر عربست و تظاهر عجمست

۶

بزرگواری ، فرزانه ای ، خداوندی

که پیش درگه او پشت آسمان بخمست

۷

بلند همت او همچو چرخ مرفوعست

بزرگ مجلس او همچو کعبه محترمست

۸

بهر کجا که نهد در طریق دین قدمی

همه ذخایر عقبی طفیل آن قدمست

۹

بعلم و حلم و سخا و وفا عدل و حیا

بعالم چون اندر جد خویشتن علمست

۱۰

ضیاء دین پیمبر تو آن سرافرازی

که بر صحیفهٔ اقبال نام تو رقمست

۱۱

معلقست بفرخنده کلک میمونت

همه مصالح دنیا ، مگر نگین جمست؟

۱۲

هر آنکه پیش تو همچو قلم بسر نرود

سرش بریده و سینه دریده چون قلمست

۱۳

بنظم و نثر در الفاظ تو همه نکتست

بامر و نهی در احکام تو همه حکمست

۱۴

ضمیر ناصح صدرت خزانهٔ طربست

روان حاسد جاهت نشانهٔ المست

۱۵

منم که تا ز جناب و دور ماندستم

هر آن دمی که برآرم ندیدم او ندمست

۱۶

زشوق مجلس و هجر رخ توام دل و چشم

یکی عدیل تفست و یکی ندیم نمست

۱۷

عنای طبع من و روح روح من بی تو

چو دولت تو فزون و چو حاسد تو کمست

۱۸

مراست غم که کنون صدر تو نمیبینم

کسی که صدرتو بیند بعالمش چه غمست؟

۱۹

همیشه تا که حدوثست و صف هر موجود

مگر خدای تعالی که وصف او قدمست

۲۰

دل تو شاد و رخت تازه باد ، کز بر چرخ

دل عدوی تو پرانده و رخش دژمست

تصاویر و صوت

نظرات