وطواط

وطواط

شمارهٔ ۹۰ - قصیدۀ مصنوعه در مدح قزل ارسلان (۱)

۱

ای ملک را ثنای صدر تو کار

وی ملک را هوای قدر تو بار

الترصیع مع التجنیس

۳

تیر حزمت ز ماه دید سپر

تیر جزمت ز مهر دید سپار

تجنیس تام

۵

جود را بردی از میان بمیان

بخل را کردی از کنار کنار

تجنیس تاقص

۷

ساعد ملک و رخش دولت را

تو سواری و همت تو سوار

تجنیس الزاید و المزید

۹

پست با رفعت تو خانهٔ خان

تنگ با فسحت تو شارع شار

تجنیس المرکب

۱۱

بی وفای تو مهرجان ناچیز

با هوای تو مهرجان چو بهار

تجنیس المکرر و المزدوج

۱۳

صبح بدخواه ز احتشام تو

گل بدگوی ز افتخار تو خار

تجنیس المطرف

۱۵

عدلت آفاق شسته از آفات

طبعت آزاد بوده از آزار

تجنیس الخط

۱۷

از تو بیمار ظلم را دارو

وز تو اعدای ملک را تیمار

الاستعاره

۱۹

جز غبار نبرد تو نبرد

دیدهٔ عقل سرمهٔ دیدار

المراعات النظیر

۲۱

در گل شرم مانده بی گل تو

شانهٔ ماه چرخ آینه وار

المدح الموجه

۲۳

آن کند کوشش تو با اعدا

که کند بخشش تو با دینار

المحتمل الضدین

۲۵

با هوای تو کفر باشد دین

بی رضای تو فخر باشد عار

تاکید المدح بما یشبع الذم

۲۷

هست رایت زمانه را عادل

لیک دستت زمانه را غدار

الالتفات

۲۹

فلک افزون ز تو ندارد کس

ای فلک ، مغز گیر و نغزش دار

الایهام

۳۱

بخت سوی درت خزان آید

راست چون بت پرست سوی بهار

تشبیه المطلق

۳۳

تیغ تو همچو آفتاب بنور

می زداید زمانه را ز نگار

تشبه التفضیل

۳۵

چرخ و ماهی ، نه ، نیستی تو، از آنک

نیست این هر دو را قوام و قرار

التاکید

۳۷

بلکه از تست چرخ را تمکین

بلکه از تست ماه را اظهار

تشبه المشروط

۳۹

ماهی ، از ماه ناورد کاهش

چرخی ، ار چرخ نشکند زنهار

تشبه الاضمار

۴۱

گر تو چرخی عدو را چراست نگون ؟

ور تو ماهی عدو چرا نزار ؟

تشبه التسویه

۴۳

جای خصمت چو جای تست رفیع

زان تو تخت و آن خصمت دار

تشبه الکنایه

۴۵

چون تو در روز شب کنی پیدا

چون تو از خار گل کنی دیدار

تشبه العکس

۴۷

شام گرد چو صبح زرد لباس

صبح گردد چو شام تیره شعار

سیاقة الاعداد

۴۹

دست تو دستگاه عرض هنر

بسخا و وفا و عدل و وقار

تنسیق الصفات

۵۱

نورت از مهر و لطفت از ناهید

برت از ابر و حلمت از کهسار

حشو القبیح

۵۳

قهرت ، ار مجتهد شود ، ببرد

آسمان را بسخره و پیکار

حشو المتوسط

۵۵

لیک لطف تو ، ای همایون رأی

بلطف در بر آورد ز بحار

حشو الملیح

۵۷

باغ عمرت ، که تازه باد مدام

چشم بد دور ، روضه ایست ببار

الاشتقاق

۵۹

روز کوشش ،چو زیر ران آری

آن فضا پیکر قدر پیکار

سجع المتوازن

۶۱

سرکشان جهان حادثه ورز

اختران سپهر آینه دار

سجع المتوازی

۶۳

در جود روان شود بپیش

بر وجود روان کننده نثار

سجع المطرف

۶۵

آردت فتح در مکان امکان

دهدت کوه برقرار اقرار

مقلوب البعض

۶۷

رشک قدرت برد سپهر و نجوم

شکر فتحت کند بلاد و دیار

مقلوب الکل

۶۹

گرم گردد ز تاب دل پیکان

مرگ بارد بخصم از سوفار

مقلوب المجنح

۷۱

گنج دولت دهد گزارش جنگ

رای نصرة دهد حمایت یار

مقلوب المستوی

۷۳

رامش مرد گنج باری وقوت

تو قدری را بجنگ در مشمار

ردالعجز علی الصدر

۷۵

کار عدل تو ملک داشتنست

عدل را خود جزینن نباشد کار

نوعی الثانی منه

۷۷

بیسار تو جود خرده یمن

شد یمن زمانه پر ز یار

نوعی الثالث منه

۷۹

خصم تیمار دولت تو کشد

خصم نیکو ترست در تیمار

نوعی الرابع مه

۸۱

در مقامی ، که بار زر بخشی

ریزش ابر را نباشد بار

نوعی الخامس

۸۳

می گزاری بر مح وام عدو

کس ندیدست رمح وام گزار

نوع الثانی من الخامس

۸۵

چرخ از آزار تو نیازارد

بندگان را کجا رسد آزار؟

نوعی السادس

۸۷

نارد از خدمت تو سر بیرون

ورچه بشکافیش بنیزه چو نار

نوع الثانی من السادس

۸۹

دشمنان را بداوری خلاف

با قضاهای گنبد دوار

المتضاد

۹۱

مهر و کینت بباد داده چو خاک

لطف و قهرت بآب گشته چو نار

الاعنات

۹۳

ای نکو خواه دولت تو عزیز

وی بداندیش افتخارتو خوار

۹۴

هرکه زنهار خواه عدل تو شد

بسپارش بعالم خون خوار

المزدوج

۹۶

کاه ریزه بنیزه بربایی

چون کنی عزم رزم در پیکار

المتلون

۹۸

ای شده قدوهٔ وضیع و شرف

ای شده قبلهٔ صغار و کبار

ارسال المثل

۱۰۰

نکشد آب خصم آتش تو

نکشد تاب مور مهرهٔ مار

ارسال المثلین

۱۰۲

کو مهی فارغ از عنای خسوف ؟

کو میی ایمن از صداع خمار؟

الغز

۱۰۴

چیست آن دور و قعر او نزدیک ؟

چیست آن خرد و فعل او بسیار

۱۰۵

خام او هر چه علم را پخته

مست او هر چه عقل را هشیار

۱۰۶

دلشکن ،لیک با دلش پیوند

خوش گذر، لیک روزگار گزار

۱۰۷

رنج او نزد بی دلان راحت

خوار او نزد زیرکان دشخوار

۱۰۸

چون دعا خوش عنان، خوش حرکت

چون قصاره نورد و بی هنجار

۱۰۹

اندهش همچو لهو راحت بخش

آتشش همچو آب نوش گوار

۱۱۰

نعره در وی شکنج موسیقی

ناله در وی نوای موسیقار

۱۱۱

عشق اصلیست، کز متابعش

عقل غمگین بود،روان غم خوار

۱۱۲

خاصه عشق بتی، که در غزلش

مدحت شاه می کنم تکرار

۱۱۳

شاید ارزان غزاله بنیوشد

این تو آیین غزل بنغمهٔ زار

المطلع و ذوالقافیتین

۱۱۵

از دلم سوسنش برده قرار

برسرم نرگسش سپرده خمار

تجاهل العارف

۱۱۷

ویحک! آن نرگسست یا جادو

یارب! آن سوسنست یا گلزار؟

السؤال و الجواب

۱۱۹

گفتم: از جان بعشق بیزارم

گفت: عاشق ز جان بود بیزار

الجمع مع التفریق و التقسیم

۱۲۱

همچو چشم توانگرست لبش

این بآب، آن بلؤلؤ شهوار

۱۲۲

آب این تیره، آب آن روشن

این گه گریه ، آن گه گفتار

الجمع مع التفریق

۱۲۴

من و ز لفین او نگونساریم

لیک او بر گلست و من بر خار

الجمع مع التقسیم

۱۲۶

غم دو چیز از دو چیز ببرد

دیده را آب و سینه را زنگار

۱۲۷

بر رخش زلف عاشقست چو من

لاجرم همچو منش نست قرار

تفسیرالجلی

۱۲۹

خورد و خوردم ز عشق او ناکام

هست و هستم ز هجر اوناچار

۱۳۰

او مرا خون و من ورا اندوه

او ز من شاد و من ازو غم خوار

تفسیرالخفی

۱۳۲

جگر و جان و چشم و چهرمنست

در غم عشق آن بت فرخار

۱۳۳

هم بغم خجسته ، هم بتن رنجور

هم بخون غرقه، هم بزخم افگار

کاام الجامع

۱۳۵

مویم از غم سپید گشت چو شیر

دل ز مهنت سیاه گشت چو قار

۱۳۶

این ز عکس بلا ببسته خضاب

و آن ز راه جفا گرفته غبار

الموشح

۱۳۸

دوست می دارمش ، که یار منست

دشمن آن به که خود نباشد یار

الملمع

۱۴۰

سوخت در آتشم چو می گویی؟

کم تحرقتنی بهذا النار

المقطع

۱۴۲

زار و زرم ز درد دوری او

درد دلدار زرد دارد و زار

الموصل

۱۴۴

تن عیشم نحیف گشت ز غم

گل بختم نهفته گشت بخار

المجرد

۱۴۶

چهرهٔ روشنش، که روز منست

زیر زلفش مهیست در شب تار

الرقطاء

۱۴۸

غمزهٔ شوخ آن صنم بگشاد

سیل خونم ز اشک خون آثار

الخیفا

۱۵۰

دل شد و هم نبرد از وی مهر

سر شد و هم نپیچید از این کار

المعمی

۱۵۲

موج خون دل و دو دیدهٔ من

برد دریا و ابر را مقدار

التضمبن

۱۵۴

وصل خواهم ، ندانم آن که بکس

«رایگان رخ نماید یار»

الاغراق فی الصفه

۱۵۶

ور نماید ، ز بس صفا که دروست

راز من در رخش شود دیدار

الجمع المفرد

۱۵۸

بر لبش زلف عاشقست چون من

لاجرم همچو منش نیست قرار

التفریق المفرد

۱۶۰

باد صبحست بوی زلفش ؟ نی

نبود باد صبح عنبر بار

التقسیم المفرد

۱۶۲

هست خطش فراز عارض او

این یکی ابرو آن دگر گلزار

حسن التخلص

۱۶۴

غم دل گر ببست بازارم

مدح شه برگشایدم بازار

المتزلزل

۱۶۶

شه قزل ارسلان ، که دست و دلش

هست خصم شمار روز شمار

الابداع

۱۶۸

حزمش آورده چرخ را بکسون

عزمش افگنده خاک را بمدار

التعجب

۱۷۰

جای در در میانهٔ دریاست

از چه معنیست دست او دربار؟

حسن التعلیل

۱۷۲

رغم دریا ؟ که بخل می ورزد

او کند مال بر جهان ایثار

طرد و عکس

۱۷۴

چه شکارست پیش او چو مصاف ؟

چه مصافست پیش او چه شکار؟

المکرر

۱۷۶

بدره بدره دهد بزایر زرد

دجله دجله کشد ببزم عقار

۱۷۷

گشت ازین بدره بدره خجل

برد از آن دجله دجله یسار

حسن الطلب

۱۷۹

خسروا، با زمانه در جنگم

که بغم می گدازدم هموار

۱۸۰

چه بود ؟گر کف تو بردارد

از میان من و زمانه غبار ؟

حسن المقطع

۱۸۲

تا عیانست مهر را تابش

تا نهانست چرخ را اسرار

۱۸۳

روز و شب جز سخا مبادت شغل

سال و مه جز طرب مبادت کار

تصاویر و صوت

دیوان رشید الدین وطواط به کوشش سعید نفیسی - رشید الدین وطواط - تصویر ۲۶۹

نظرات

user_image
ج ط نژند
۱۴۰۱/۰۵/۱۶ - ۰۸:۵۰:۱۴
بادرود و ادب این سروده از آن قوامی گنجه‌ای است نه از وطواط. در منابع کهنی چون مونس‌الاحرار و تذکره خرابات آن را از قوامی دانسته‌اند. در تاریخ ادبیات شادروان ادوارد براون نیز (از فردوسی تا سعدی) به این سروده پرداخته و تجزیه و تحلیل کرده است. ج.ط نژند