یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱

۱

زهی تجلی نموده حسنت، به چشم وامق، ز روی عذرا

به یک کرشمه ربوده چشمت توان یوسف دل زلیخا

۲

سواد مویت شکنج سنبل، صفات رویت ورق ورق گل

کشیده مستان قدح قدح مل، ز جام لعلت به جای صهبا

۳

به ملک ایجاد اگر نبودی فروغ مهرت کجا نمودی

به چشم هستی ز بی وجودی، وجود آدم نمود حوا

۴

ظهور خود خواست جمال بیچون، به کسوت غیر ز غیر بیرون

گهی در آمد به چشم مجنون گهی بر آمد به حسن لیلی

۵

هم اوست عاشق هم اوست معشوق، هم اوست طالب هم اوست مطلوب

هم اوست خسرو، هم اوست شیرین، هم اوست وامق هم اوست عذرا

۶

فقیه ما را ز می ملامت، مکن خدا را برو سلامت

که در حقیقت گناه پنهان ز طاعتی به که آشکارا

۷

چمن طرب خیز بهار دلکش، نسیم گل بیز شراب بی غش

چو هست فرصت بخواه و درکش، به روی ساقی می مصفا

۸

به جام هستی می الستی، بریز ساقی ز روی مستی

ترانه سر کن چو خوش نشستی به رغم دشمن به کام یغما

۹

چو عشق بازی مدار یغما غم از ملامت ز جور خوبان

چه بیم دارد ز موج طوفان کسی که باشد غریق دریا

تصاویر و صوت

نظرات