
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۰۳
۱
بسته شد راه تفرج باغ را از پیش و پس
ناگوارا رامش بستان، خوشا رنج قفس
۲
بر رخ آری بسته خوشتر بوستانی کاندر او
لاله و گل باز نشناسد کسی از خار و خس
۳
دوده شمع است و آتش توده کاه است و باد
مر مرا محسوس اگر بر لب زدل خیزد نفس
۴
سیب اگر آن است و نار این تاخت خواهد کو به کوی
میر ترک آموز را چون کودکان بلهوس
۵
جاودان منشور دولت بسته بر پر هماست
جوید آن کو فر ملک از سایه بال مگس
۶
از پی آن رهروان آسیمه پویم کاندروست
ناله گم گشتگان کاروان بانگ جرس
۷
دوده فقر از چراغ سلطنت روشن مخواه
سرد باشد مشعل خورشید محتاج قبس
نظرات