
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
نه آن دیبای گلناری است بر سرو خرامانش
که دست خون ناحق کشتگان بگرفته دامانش
۲
سپاه خط مگر بر کشور حسنش شبیخون زد
که بر گیسو شکست افتاد و بر گردید مژگانش
۳
سراپا خاکیان مستند یا مخمور پنداری
بنای آدم از لای ته خم بود بنیانش
۴
میارا بر به مشکین طره ترسم ظالمی گوید
که بگرفته است دود آه مظلومان گریبانش
۵
وجودم هندوی خال غلامی شد که می روید
به جای سبزه خط یوسف از چاه زنخدانش
۶
نه زاهد بهر پاس دین ننوشد می از آن ترسد
که گردد آشکارا وقت مستی کفر پنهانش
۷
ز می تائب شد اما پاس عهد توبه کی دارد
لب یغما که با پیمانه عمری بود پیمانش
نظرات