
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۱
۱
صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را
یار یار دیگران شد خاک بر سر ناله را
۲
سبحه از دستم ستد طفلی که از مشکین صلیب
بر میان زنار بندد زاهد صد ساله را
۳
جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید
کار مغان کی کس برد تنگی شکر بنگاله را
۴
سبزه سرزد از گلش در خط شدم از باغبان
گفت آوخ چون کنم خود رواست داغ این لاله را
۵
هان حذر ای مردم از چشم تر من زانکه من
عاقبت دانم که طوفانی بود این ژاله را
۶
راه ما بر بندر صورت فتاد ای کاروان
سخت می ترسم همی چشمی رسد دنباله را
۷
ساربان بار سفر بر بست و محمل می رود
لال گردی ای زبان بگشا درای ناله را
۸
زاهد از ته جرعه چشم بتان دم زد ز عشق
سامری افکند خاکی در دهان گوساله را
۹
گفتمش یغما بماند یا رود بیرون ز بزم
گفت چون وصل اوفتد رخصت بود دلاله را
نظرات