
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۱۸
۱
تا ز مینای غم عشق تو صهبا زدهام
عقل را شیشه ناموس به خارا زدهام
۲
از پی میمنت عیش مرا تیغ شراب
تا به دست آمده بر گردن تقوا زدهام
۳
می مسیحا و منِ غمزده رنجور، مکن
عیب اگر دست بهدامان مسیحا زدهام
۴
کاکل و زلف بتان دوده جور و ستمند
به تظلم در این سلسله شبها زدهام
۵
آسمان! چند مرا شیشهٔ دل میشکنی؟
شرمی آخر مگرت سنگ به مینا زدهام؟
۶
با لب و قد تو انصاف ز کوتهنظری است
گر به غفلت مثَلِ کوثر و طوبی زدهام
۷
سبقتم بیجهتی نیست ز ارباب سخن
دو سه روزی است که گام از پی یغما زدهام
نظرات