
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
مکن ای فقیه منعم ز حدیث جام و باده
که حرام کرده می را برو ای حلال زاده
۲
زگشاد و بست اختر شبی آن بود که بینم
در خانقاه بسته، سر جام می گشاده
۳
به رهی که نعل ریزد ز تحیر اولین پی
همه اسب شهسواران به کجا رسم پیاده
۴
زند آن چنان زبانه تب غم ز بند بندم
که گمان برند مردم به نی آتش اوفتاده
۵
نه خط است و خال و مویش بر آفتاب رویش
که صفی گناه کاران به قیامت ایستاده
۶
به ره تو خاکم اما به سرم کجا گذاری
مگر آن زمان که دانی فلکم به باد داده
۷
دل تیره روز یغما به شکنج زلف او بین
تو به شاخ سرو گوئی زغن آشیان نهاده
نظرات