
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۳۷
۱
باده صافی و بوی گل و باد سحری
گر ز خویشت خبری هست زهی بیخبری
۲
بنگر آن قامت و رخسار که گوئی بسته است
بر سر سرو روان دسته گلبرگ طری
۳
باده پیش آر مگر قوت غساله می
سازدم پاک ز آلایش ضعف بشری
۴
روزگار غم شاهد صنمان پیرم کرد
کودکی کو که کنم من پدری او پسری
۵
بر طریقی که خورم من غم زیبا پسران
پیر کنعان نکند در حق یوسف پدری
۶
در دل سخت چو سنگش عجبی نیست که نیست
ناله زار اسیران بلا را اثری
۷
که کند گونه ابکار سخن را یغما
خوشتر از ماشطه کلک تو پیرایهگری
نظرات