یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۳۹

۱

دل از خیال زنخدانت اوفتاد به راهی

که اولین قدمم باید اوفتاد به چاهی

۲

چو آورد ببر لب، کمند زلف معقرب

فسون گری است تو گوئی گرفته مار سیاهی

۳

نیاز ما اگر این است و بی نیازی خوبان

چه لابه ای و چه عجزی چه ناله ای و چه آهی

۴

به خاک کوی توام از سحاب دیده چه حاصل

که غیر خار ملامت نپرورید گیاهی

۵

ز خنده های تو ای باده بزم شد چو بهشتم

ثواب گریه زاهد فدای چون تو گناهی

۶

ز بار ضعف فرو مانده ام ز قافله افغان

اگر سرشک نگیرد به محملش سر راهی

۷

به شرع غمزه مکن داوری که قاضی ترکش

به یک محاکمه صد خون کند بدون گواهی

۸

کسی ز حال دلم آگه است و آن صف مژگان

که صید مضطر بی دیده در میان سپاهی

۹

هزار سال نروید به صد لطیفه نیارد

زمین به قد تو سروی فلک به روی تو ماهی

۱۰

به حکم تجربه از فتنه سپهر ندیدم

جز آستان خرابات ملجای و پناهی

۱۱

حکایت از دل یغما و از چه زنخی کن

حدیث غیر فروهل چه یوسفی و چه چاهی

تصاویر و صوت

نظرات