
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
وطن ناچار رندان را چو در میخانه بایستی
حرم میخانه قندیل حرم پیمانه بایستی
۲
به زاهد تا ز می بوئی رسد بعد از شکستن ها
سفال می فروشان سبحه صد دانه بایستی
۳
جنون غوغا ز شهرم سوی هامون برد و دل تنگم
ز من در هر سر بازار صد افسانه بایستی
۴
عیار نقد اخلاص حرم جویان نشد ظاهر
به هر یک سال روزی کعبه آتش خانه بایستی
۵
نبودی هر نظر شایسته نظاره لیلی
وگرنه در جهان هر عاقلی دیوانه بایستی
۶
مگو بازار با یوسف میسر نیست زالی را
قدم در نه در این ره همت مردانه بایستی
۷
به حکمت دیر و مسجد شد مقام راهب و زاهد
که بلبل را گلستان جغد را ویرانه بایستی
۸
دم مردن ز مستی توبه کردم وه ندانستم
به جای تو به در دستم کنون پیمانه بایستی
۹
به زلف و خال بردی عاقبت دل از کف یغما
که صید طایر وحشی به دام و دانه بایستی
نظرات