یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۴۲

۱

زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی

کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی

۲

سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی

تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی

۳

گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم

بیند از دیده بد روی نکوی تو گزندی

۴

جان بها دادم و کامم نشد از وصل تو حاصل

آخر ای جان چه متاعی مگر ای بوسه به چندی

۵

دل دیوانه به زنجیر ادب می نپذیرد

مگرش بر نهم از سلسله زلف تو بندی

۶

زنده کردی که به تیغم زده بر خاک فکندی

لیک می میرم از این غم که به فتراک نبندی

۷

پست کردی به رهش عاقبتم عذر چه گویم

تا بدین پایه ندانستمت ای بخت بلندی

۸

دوده خال تو آخر ز جهان دود بر آورد

وه عجب آتشی افتاد به عالم ز سپندی

۹

آشنا شد به تو بیگانه و در خویش نگنجد

زین نشاطم دل غمگین که تو بیگانه پسندی

۱۰

نالدم دل چو جرس از غم محرومی محمل

ورنه ای خار حریری تو و ای خاره پرندی

۱۱

یک قلم خاصه به وصف لب شیرین نکویان

شهد باری مگر ای خامه یغما نی قندی

تصاویر و صوت

نظرات