یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۴۷

۱

دل از لقای تو گفتم رسد به تمکینی

سپند بر سر آتش نیافت تسکینی

۲

بریدم از همه یاران و نیست ای غم عشق

گریزم از تو که از دوستان دیرینی

۳

مرا که صبح به مهرت ز شام تیره تر است

از آن چه سود که تو آفتاب پیشینی

۴

چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا

به حلق می نرود هرگز آب شیرینی

۵

کنون که گشت نگارین زغنچه پنجه شاخ

بگیر جام بلور از کف نگارینی

۶

به ناز خفته چه داند که در گریبانم

چه خارهاست ز پیراهن گل آگینی

۷

ستاده خال به دریوزه پیش نوش لبش

به پیش دکه حلوائیان چو مسکینی

۸

دل از رسیدن منزل من آن زمان کندم

که بار پیل نهادم به مور مسکینی

۹

فقیه زد ره یغما به قید سبحه شید

زهی عجب که مگس کرده صید شاهینی

تصاویر و صوت

نظرات