یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۴۸

۱

دردسر می دهدم رنج خمار ای ساقی

به سر پیر مغان باده بیار ای ساقی

۲

می مباح است به فردای قیامت گویند

شب غم نیست کم از روز شمار ای ساقی

۳

ته پیمانه مستان به من افشان که سحاب

داد فیضی که به گل داد بخار ای ساقی

۴

بنشین تا ز میان شور طرب بر خیزد

خیز تا غم بنشیند به کنار ای ساقی

۵

می مهاراست و خرد بختی دیوانه بیار

بهر این بختی دیوانه مهار ای ساقی

۶

واعظم بیم کند از سخط بار خدای

به سر رحمت او باده بیار ای ساقی

۷

گردش دور فلک بین و بگردیدن جام

عمر در وجه تعلل مگذار ای ساقی

۸

میکده دجله و می رحمت و تو ابرکرم

میکشان خاربن تشنه ببار ای ساقی

۹

جان یغما همه از حسرت جامی است به لب

چشم در راهش از این بیش مدار ای ساقی

تصاویر و صوت

نظرات