
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۵
۱
نبستم از چمن طرفی به کام دل پریدنها
خوشا در حلقه دامی به ناکامی تپیدنها
۲
رفوی خرقه ناموس عقلم ساخت دیوانه
دریغ ایام شیدایی و پیراهن دریدنها
۳
نخواهم غیر خار از تربتم روید پس از مردن
چو بینم بر زمین از نازش آن دامن کشیدنها
۴
ندانم قصه دل چیست اما اینقدر دانم
که هر جا لب گشودم گوش بستن از شنیدنها
۵
به قدرت تا کجا شد نسبتش کامروز در گلشن
نیاید بر زمین پای صنوبر از چمیدنها
۶
توان دانست باز از دیده بازم پس از کشتن
که دارم حسرتی در دل به غیر از سر بریدنها
۷
به عذری تا به پایش سر توانم سود پیرم کرد
در آغاز جوانی یاد ایام خمیدنها
۸
جوانی زد ره و شادم که این موی سفید آخر
به پیری شد کلاف رسته یوسف خریدنها
۹
ندانم کیست یغما در بیابان جنون روزی
ز ره واماندهای دیدم در آغاز دویدنها
نظرات