
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۵۰
۱
مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی
بمال چشمی و بنگر هزار چندینی
۲
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به کام می نرود هرگز آب شیرینی
۳
نشاط بستر راحت به خواب خواهددید
سری که ساخت ز خاک در تو بالینی
۴
به تیغ می زندم مرحبا که گفت که من
ز ذوق زخم ندارم مجال تحسینی
۵
نبود تا خط و خال و رخت ندانستم
به روزگار شبی هست و ماه و پروینی
۶
شهان به عرصه عشقند مات، اسب متاز
نه هر پیاده به بازیچه گشت فرزینی
۷
من از رسیدن منزل دل آن زمان کندم
که بار پیل نهادم به مور مسکینی
۸
رسید عمر به پایان و در غمش یغما
هنوز بر سر اندیشه نخستینی
نظرات