
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۶
۱
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا
جان سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
۲
با دارم تا شدم جزو جلال مدعی
در حریم قرب خواری اعتبار آمد مرا
۳
در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق
جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا
۴
تا نگه کردم سپاه غمزه ملک دل گرفت
آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا
۵
چشم مردم را به خواب خوش بشارت ها که دوش
قطره خونی ز چشم اشک بار آمد مرا
۶
صبح بی شام قیامت کو مگر روشن کنم
تا چها بر روز از این شب های تار آمد مرا
۷
بعد مرگ آمد به بالینم ز جائی وام کن
جانی ای همدم که هنگام نثار آمد مرا
۸
صورت روز قیامت نقش کردم در نظر
بامدادی از شب هجران یار آمد مرا
۹
از سواد دیده یغما مبر ای آب چشم
کاین غبار از خاک پائی یادگار آمد مرا
نظرات