یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۷

۱

تهی از صافی و دردی شده میخانه ما

تا ترش تلخ شود پر شده پیمانه ما

۲

گرچه دیوانه به افسانه گراید سوی عقل

عقل مجنون شود ار بشنود افسانه ما

۳

هر شبم خانه به کوئی است مگر روزی دوست

به غلط حلقه زند بر در کاشانه ما

۴

عقل و عشق است نه بازیچه کجا برتابد

به دو سلطان مخالف ده ویرانه ما

۵

بر چراغی زدم آخر که کند کسب فروغ

هر کجا شمع ز خاکستر پروانه ما

۶

صعب شد کار جنون از تو به حدی کاطفال

سنگ بر سینه زنند از غم دیوانه ما

۷

لاف دینداری یغما زدنم کافر کرد

کاش از کعبه دری بود به بتخانه ما

تصاویر و صوت

نظرات