یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۳

۱

صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را

جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را

۲

روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل

که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را

۳

به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد

بود گر خار و خارا بستر و بالین گدائی را

۴

اگر چین سر زلف تو را مشک ختن گفتم

پریشانم خطا شد در گذر از من خطائی را

۵

دلم بر خیل مژگانش زد آوخ تا چه پیش آید

تن تنها میان لشکری بی دست و پائی را

۶

طفیل خود شمار ندم گدایان سر کویش

مگر افتاد بر من سایه دولت همائی را

۷

مکن از ناله در این کاروان ای ساربان منعم

چه سودت از هزاران گر زبان بندی درائی را

۸

فکندم پنجه یغما گرچه می‌دانم نمی‌آرم

بدین سرپنجه گفتن پنجه زور آزمائی را

تصاویر و صوت

نظرات