
یغمای جندقی
شمارهٔ ۳۱
۱
چهره دلبر و من گلگون است
لیک آن ازمی و این از خون است
۲
گرنه بر کشته فرهاد گذشت
اسب شیرین زچه رو گلگون است
۳
خون بود قسمت چشم و لب ما
تالب و چشم بتان میگون است
۴
این شفق نیست که هر شام و سحر
خون من در قدح گردون است
۵
می کند از رخ لیلی منعم
واعظ شهر مگر مجنون است
۶
ترسم از جور بتان پیشه کنم
بی وفائی که ندانم چون است
۷
سان دل هاست شه حسن ترا
خط مگر درصدد شبخون است
۸
سرو گفتم قد موزون تو را
آه از این طبع که ناموزون است
۹
دانیم خرقه پرهیز چه شد
در خرابات به می مرهون است
۱۰
می رود از پی ترکان یغما
چه کنم کار فلک وارون است
نظرات