یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۳۴

۱

دل که افتاده آن زلف سیه و آن ذقن است

بر نیاید اگر این چاه و اگر آن رسن است

۲

من و از دایره خط تو امید خلاص

چون نکو می نگرم قصه مور و لگن است

۳

صبر کوتاه کنم از خم به سبو به که کشم

باده از خون دل خویش که دست ودهن است

۴

رهش افتاد به زلف تو دل و بار افکند

هر کجا شام شد آن جا به غریبان وطن است

۵

گفتی آن توبه چون سنگ تو چون شد که شکست

چکنم ساغر می شیشه خاراشکن است

۶

من کنم سینه و او سنگ اگر انصاف دهی

در میان مرحله ها فرق من و کوهکن است

۷

خون من ریز و میندیش ز دیوان حساب

کآنچه در هیچ حسابی نبود خون من است

۸

ذکر می خوردن یغما نه همین شحنه شنید

داستانی است که افسانه هر انجمن است

تصاویر و صوت

نظرات