
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴
۱
گیرم به ناله کردم آواره پاسبان را
کو جراتی که بوسم آن خاک آستان را
۲
ای نوجوان مرانم از در به جرم پیری
پیش سگانت افکن این مشت استخوان را
۳
بر هیچ دل نجنبد مهرش ز کینه جوئی
خوی تو کرده تعلیم بی رحمی آسمان را
۴
پیوسته دارد امروز زاهد نظر به محراب
مانا که دیده باشد آن طاق ابروان را
۵
از آشیان سوی دام بینم چنانکه بینند
مرغان نو گرفتار از دام آشیان را
۶
با آنکه خاک کردیم سر در ره بتان نیست
حقی به گردن ما جز تیغ امتحان را
۷
از بیم آنکه در دل رحم آیدش ز فریاد
ز آه و فغان خموشی آموختم زبان را
۸
از ضعف بر غباری حسرت برم که دارد
نیروی رفتن از پی، گامی دو کاروان را
۹
روی من و ازین پس خاک در خرابات
تا چند قبله سازم محراب آسمان را
۱۰
یغما ز سبحه و جام طرفی نبستم ای کاش
هم بگسلند این را، هم بشکنند آن را
نظرات