
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴۴
۱
کرده در آینه حسنِ رخ خُود ، شیدایت،
طره ز آن سلسلهها ریخته اندر پایت
۲
رخت بر بام سموات کشد فتنه اگر
جلوه ناز بدین شیوه کند بالایت
۳
کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم
که به طوفان دهد این قطره دریا زایت
۴
گشت پایان تو پیدا مگر ای دشت جنون
بر نتابید به رسوائی ما صحرایت
۵
نخلِ نُوخیز نه بر چوب کند تکیه ، بیا،
تا در آغوش کشم سر و قد رعنایت
۶
زآهِ شب عالمی آسوده زیَد ، خون دلم،
گر بدین دست کشد چشم قدح پیمایت
۷
بنه از سر غم زلفش که نبینم یغما
جز پریشانی دل سودی از این سودایت
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی