
یغمای جندقی
شمارهٔ ۵
۱
معلم سرکند هر لحظه کلک آن طفل بدخو را
به خون غلتد که مشق سر بریدن میدهد او را
۲
نزیبد صنعت مشاطه آن رخسار نیکو را
به سعی بوستانپیرا چه حاجت باغ مینو را؟
۳
نشان ناوکش غیر است و من پنهان ردیف او را
کمی قوت فزونتر بود کاش آن شست و بازو را
۴
عجب نبود شکار مردم آهو این عجب کآمد
به دور چشم او مردم شکاری شیوه آهو را
۵
مگو کافر ندارد راه در جنت بیا بنگر
بر آن روی بهشتی زلف کافر خال هندو را
۶
ید بیضا نماید در فسون چشم تو میزیبد
اگر گویم خدا اعجاز موسی داد جادو را
۷
به گرد دل حصاری از ورع کردم ندانستم
که آنجا نیز دست افتد کمندانداز گیسو را
۸
دل یغما رهد از چنبر زلفش نپندارم
خلاص از چنگل شاهین میسر نیست تیهو را
نظرات