یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۵۰

۱

دام نیرنگ تو نازم که به بند افتاده است

گردن ما و به پای تو کمند افتاده است

۲

می زند گوی و دلم خون که به جولانگه او

تا سر کیست که در پای سمند افتاده است

۳

می برم رشک به دشمن چه توان کرد که دوست

آشنائی است که بیگانه پسند افتاده است

۴

می برم رشک به دشمن چه توان کرد که دوست

آشنائی است که بیگانه پسند افتاده است

۵

گرنه داد از لب شیرین تو دارد پس چیست

کاغذین جامه که بر پیکر قند افتاده است

۶

می نهادم دل سودا زده را سلسله آخ

دست ما کوته و زلف تو بلند افتاده است

۷

نیست آن خال سیه بر رخ جانان یغما

از پی چشم بد آتش به سپند افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات