
یغمای جندقی
شمارهٔ ۷
۱
گر دهم رخصت یک چشم زدن مژگان را
خاک بر باد دهم واقعه طوفان را
۲
چاره تیره شب هجر دعای سحر است
دانم آوخ که سحر نیست شب هجران را
۳
آب و جاروب کشم زاشک و مژه منظر چشم
گر سر کلبه درویش بود سلطان را
۴
نوح اگر موجه اشکم نگرد در غم تو
آب چشمی شمرد واقعه طوفان را
۵
هست چون روز وصالت به مراد دگران
بهتر آن شد که سحر نیست شب هجران را
۶
دل سنگین سپر تیر تو کردیم و نشد
کز وی امکان گذشتن نبود پیکان را
۷
خضر از این باده که من مستم اگر می نوشد
خاک در چشمه ناموس کند حیوان را
۸
آن بهشتی رخی ای ترک ختائی که کشد
هندوی خال تو داغ حبشی غلمان را
۹
یار بی پرده و تا فتنه پس پرده رود
پاسبان پرده برانداز در ایوان را
نظرات