
یغمای جندقی
شمارهٔ ۷۲
۱
کودکی سنگ به کف چون سوی ویرانه رود
ماجراها به سرم زین دل دیوانه رود
۲
نام طفلی چو رود آیدم از سینه برون
دل دیوانه و ویرانه به ویرانه رود
۳
دانی از توبه مستان غرض ناصح چیست
تا بدین واسطه گه گاه به میخانه رود
۴
از پی سلسله زلف جنون فرمائی
دل دیوانه از اینجا نه به آن خانه رود
۵
ته جامی به فلک ده بود از بی خبری
دوره ای بر روش گردش پیمانه رود
۶
رشک بر قرب کسم نیست که گر خود دل ماست
آشنا آید و از کوی تو بیگانه رود
۷
سرزدت خط ز زنخدان و محال است که پیش
کار خوبان پس از این از تو بدین چانه رود
۸
گل زد از آتش می شمع رخش مرغ چمن
ادب آنست که بر سنت پروانه رود
۹
گندم خال تو آن روز که دیدم گفتم
خرمن طاعت ما بر سر این دانه رود
۱۰
یار طفل است و تو دیوانه چه ترسی یغما
کار را باش که طفل از پی دیوانه رود
نظرات