
یغمای جندقی
شمارهٔ ۷۴
۱
گفتم آن چشم و مژه گفت نه بیمارانند
آن دو وین خِیْلِ سِیَهْجامه پرستارانند
۲
بر کلاه حرم ایمن نِیَم ای کعبهٔ حُسن
زین دو هندو که بر اطرافِ تو طرّارانند
۳
شب قدر است و در میکدهٔ رحمت باز
خنک آن قوم که در مسجد میخوارانند
۴
دزد اگر خرقه صوفی ببرد مغبون است
صرفه با اوست که آسوده سبکبارانند
۵
گر به کوثر نبرم مستی می حشر کناد
ایزدم در صف آن قوم که هشیارانند
۶
خون خلقی به تَکَلُّف بخوری ای لبِ یار
گر تو ضَحّاکی و زلفینِ سِیَهْ مارانند
۷
گردن طوعِ من و طوقِ خمِ زلفِ بتان
سگِ این سلسلهام گرچه ستمکارانند
۸
هیچ کس را خبر از عالم آزادی نیست
مگر آنان که به دام تو گرفتارانند
۹
مردم مدرسه را نیک شناسم یغما
کافرستم اگر این طایفه دیندارانند
نظرات