
یغمای جندقی
شمارهٔ ۷۶
۱
من گرفتم که به عشاق وفا نتوان کرد
آخر ای پادشه حسن جفا نتوان کرد
۲
سفر کعبه کنی کاش که آنجا گویم
روز عید است و حرم ترک فدا نتوان کرد
۳
چون شوی بی خبر از باده مگو جمشیدم
خویشتن را بیکی جام گدا نتوان کرد
۴
این جوان سازد و آن پیر کند نسبت می
ظاهر آن است که با آب بقا نتوان کرد
۵
گر غباری ز کف پای تو آرد سر چیست
که نثار قدم پیک صبا نتوان کرد
۶
زاهد از توبه پیمانه مرا عذر بنه
کاین گناهی است که در مذهب ما نتوان کرد
۷
منعم از خرقه و سجاده مکن باده بیار
آن چه شیداست که در زیر عبا نتوان کرد
۸
با تعلق نتوان مرحله عشق برید
دست و پا بسته در این بحر شنا نتوان کرد
۹
تو نه ای مرد سپاه مژه یغما بگریز
پنجه در پنجه ترکان ختا نتوان کرد
نظرات