
یغمای جندقی
شمارهٔ ۷۹
۱
در بتکده گر خانه ای آباد توان کرد
از کعبه مسلمانم اگر یاد توان کرد
۲
آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل
کز سینه من کوره حداد توان کرد
۳
انصاف که تا سینه توان کند به ناخن
در کیش وفا بحث به فرهاد توان کرد
۴
هر مایه تنعم که ز گلزار شنیدیم
عیشی است که در خانه صیاد توان کرد
۵
بس تجربه کردیم همان شام اجل بود
در هجرِ تو ، روزی که از او یاد توان کرد
۶
خوش خواجگی عشق که صد بنده چو یوسف
شکرانه این بندگی آزاد توان کرد
۷
گویند دلش نرم توان کرد به فریاد
آری بود ار قوت فریاد توان کرد
۸
یغما ز چه آب و گلی آخر که ز خاکت
نه صومعه نه بتکده آباد توان کرد
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی