
یغمای جندقی
شمارهٔ ۸۵
۱
سر زهی دولت اگر در قدمت خاک آید
دولتی دیگر اگر بسته فتراک آید
۲
آسمان روز ز خورشید بر افروخت چراغ
بسکه از آتش من دود بر افلاک آید
۳
کرده مسواک فقیه از پی تطهیر دهان
آنچه او خورده کجا پاک به مسواک آید
۴
گفتم آن روز که آن زلف معقرب دیدم
آنقدر خون خورد این مارکه ضحاک آید
۵
نه ز اندیشه غرق است مرا بیم سرشک
ترسم از چهره غبار در او پاک آید
۶
آنقدر می خورم امروز که چون خاک شوم
هر گیاهی که ز خاکم بدمد تاک آید
۷
جامه ها کرده قبا عشق مه کنعان را
عجبی نیست اگر پیرهنی چاک آید
۸
مفتیم رقعه به خود داد خدایا مپسند
نایب مسند شرع این همه سفاک آید
۹
سر یغما چو لگدکوب اجل خواهد شد
به که خاک ره آن قامت چالاک آید
نظرات