یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۹۴

۱

یار نامد به سرم تا به لبم جان نرسید

بهتر آن بود که این درد به درمان نرسید

۲

یک قدم نیست فزون مرحله عشق و عجب

راه چندانکه بریدیم به پایان نرسید

۳

ترک من تاختن از اصل نداند که به صید

بارها رفت ولی کار به جولان نرسید

۴

بر جهان گوشه دامان مرا منت هاست

که به تدبیر وی این قطره به طوفان نرسید

۵

بارها برد دل از طره به چشمش فریاد

شحنه کفر به فریاد مسلمان نرسید

۶

دل ز زلف تو به لعل تو رسد کیست که کرد

طی ظلمات و به سرچشمه حیوان نرسید

۷

از چه آب و گلی ای میکده یا رب که سرم

تا نشد خاک به راه تو به سامان نرسید

۸

با خطت سر نسپارم چه نشاط از حرم است

هر که را سرزنش از خار مغیلان نرسید

۹

منم آن سوخته مرغ همه حسرت یغما

کآشین ماند و شد از دام به بستان نرسید

تصاویر و صوت

نظرات