
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴۸
۱
خشک لب دل سوختی دریای دین را دهر دون
آسمانت دشت آتش آفتابت طشت خون
۲
این همی پاید به کاوش آن همی جنبد به خون
ای زمینت را خرام ای آسمانت را سکون
۳
در دریای نجف را کردی از بد گوهری
لعل ها الماس پیکر جزع ها یاقوت گون
۴
تا گدائی مالک تیغ و نگین شد ساختی
تاج دولت پای فرسا تخت شوکت سرنگون
۵
می ندانم تا امیران را چه روید در مصاف
خاک سخت افلاک دون ایام خصم اختر زبون
۶
نوعروسان را ندانم تا چه زاید در صروف
روز گریه ره دراز آرام کم انده فزون
۷
کرده ای دیوانگان مطلق ز بند اینت خرد
بسته ای آزادگان در سلسله اینت جنون
۸
سروران از خانه زین نیزها از بار سر
بر زمین و اندر سپهر آن سرفراز این سرنگون
۹
گو بشور خاک والی دجله بفشان از بصر
گو بسوزد چرخ یغما شعله بفروز از درون
نظرات