یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۵

۱

زهی از دست سوگت چاک تا دامن گریبان‌ها

ز آب دیده از سودای لعلت دجله دامان‌ها

۲

چه خسبی تشنه لب از خاک هان برخیز تا بینی

به هر سو موج زن صد دجله از سیلاب مژگان‌ها

۳

تو خود لب تشنه یک جرعه آب و بارها از سر

جهان را اشک خون بگذشت خون‌آلوده طوفان‌ها

۴

نزیبد جان پاکی چون تو زیر خاک آسوده

برآور سر ز خاک تیره‌ای خاک رهت جان‌ها

۵

ز شرح تیر بارانت مرا سوفار هر مژگان

به چشم اندر کند تاثیر زهرآلوده پیکان‌ها

۶

کس آن روز ار نکردت جان فدا اکنون سرت گردم

برون نه پا که جان‌ها بر کف دستند قربان‌ها

۷

فکندی گوی سر تا در خم چوگان جانبازی

ز سیلی‌ها چه سرها گوی سان غلتد به چوگان‌ها

۸

فتاد از جلوه تا رعنا سمندت خاست از هر سو

ز گلگون سرشک خیل ماتم گرد جولان‌ها

۹

دریغ آموختم تا نکته‌های رزم جان‌بازی

ز جان بازان کویت باز پس ماندم به میدان‌ها

۱۰

به تاب از رشک آنانم که در خمخانه عهدت

ز خون پیمانه‌ها خوردند و نشکستند پیمان‌ها

۱۱

تو یغما از کجا و باسگانش لاف هم‌چشمی

ز سگ تا آدمی فرق است فرق ای من سگ آن‌ها

تصاویر و صوت

نظرات