یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۷۷

۱

چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم

شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

۲

من به دیار شام در، تو به زمین کربلا

باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم

۳

جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین

کاین همه لطف می کند دوست به رغم دشمنم

۴

کاست اگر تن مرا هجر تو نیست بوالعجب

جان و دلم نه خاره ام، آب و گلم نه آهنم

۵

چون نبرم به اولیا، شکوه جور اشقیا

نعره و شوق می زنم، تا رمقی است در تنم

۶

در غم خویشتن مزن، طعنه به آب چشم من

خون برود درآن میان، گرتو توئی و من منم

۷

شاید اگر جدا ز تو حاصلم اشک و آه شد

عشق تو آتشی بزد،پاک بسوخت خرمنم

۸

بی تو مپرس ای پدر روز چسان برم به سر

خاک خرابه بسترم، کنج خرابه مسکنم

۹

دست مفارقت به سر، داغ مهاجرت به دل

سیلی شمر برجبین، بندگران به گردنم

۱۰

سر به کمند وپا به گل، خاک به فرق و خون به دل

چاک به جیب و جان به لب، خون جگر به دامنم

۱۱

یغما نام سلطنت می نبرد اگر همی

بر در او به بندگی دست دهد نشیمنم

تصاویر و صوت

نظرات