
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴۱
۱
زاین پس به دامن از غم دل لخت خون کنم
باشد بدین وسیله غم از دل برون کنم
۲
از بس رمیده خاطره از ذوق بی حضور
ساقی گرم پیاله دهد سرنگون کنم
۳
خواهم هزار چشم و بهر چشم چشمه ها
تا گریه بر مصیبت خود گونه گون کنم
۴
از حالت برون من آگاه کس نشد
کو محرمی که شکوه ز درد درون کنم
۵
یغما چه می خوری غم دوران به دور جام
می خور که خاک بر سر دنیای دون کنم
نظرات