یغمای جندقی

یغمای جندقی

شمارهٔ ۱۱۲ - به یکی از یاران دیرین نگاشته

۱

باقرای خاک درت سرمه بینائی من

کوته از پایه تو دست شناسائی من

علی برادر حسن که بی کژی و کاستی هر دو مرا دیده چپ و راستند و از دیرباز این دل سوداساز و جان سرمایه سوز را با چهره مهر افروز این و مهرجان افزای آن داد و خواست، پوینده آن فرخنده کوی بود و جوینده آن جوشنده جوی، چار اسبه سوی تو می تاخت و ده چشمه روی تو می جست. دریغ آمد در آن انجمن که منش سرایدار شبستانم و هزار آوای گلستان از من راز سرودی سراید و راه درودی نگشاید. بخت آنم کو که فروزان اختر اگر خود هفته و ماهی باشد بر پایه آن خشتی تخت و سایه آن بهشتی درخت راهی نماید، و پس از چندین چشمداشت بر آن چهر مهر افزا که به فر گشاده روئی، با رنج تهی دستی و ستاره سوختگی ها مایه جمشید پرداخت و سایه به خورشید افکند، نوید نگاهی بخشد. با خود اندر شویم و از همه باز آئیم در دربندیم و کمر برگشائیم، اندیشه از هر انجمن باز خوانیم و از روزگار خویش سخن رانیم، بیت:

۳

سرها تا پا زبان شود گوش آید

زافسانه کیهان کر و خاموش آید

آری آنجا که یاد یاران به میان بگذشته و آینده فراموش آید دریغا بازوی پیری بر جوانی چیر افتاد و گرگ مرگ در نخجیر جان شیر گیر آمد. همی ترسم چرخ امید سوز و اختر برگشته روزم رخت بدان نگسترده و رامش از سایه و شایه آن خرم درخت نبرده تگرگ مرگ بر بار و برگ نهال زندگی باریدن گیرد، و بر جای آن تخت سورم جایگاه از تخته گور سازد. باری در این دوری ناپیدا کران اگر پای فرسود آسمان و اختر گشتیم و ترا نادیده و لابه اندیش رنج های چندین ساله نگردیده، در راه پویائی و تاب جویائی خاک و خاکستر پیداست که زشتی ها و درشتی های ما را به زیبائی و نرمی پرده داری و آمرزگاری خواهی فرمود و پیمان یکتائی را که با جان پیوند است با بازماندگان و آیندگان من پاسداری خواهی کرد.

امسال افزون از روزگار گذشته نامه نگاری کرده ام و از دست دوستان و دستان دشمنان که هر دو بی گنه آزارند و بر بوی سود نبوده و اندیشه بهبود گمانی سودای کین و مهر را گرم هوس و سرد بازار گله گزاری، ندانم رسید و چشم گزار گردید یا پس دست گذاشتند و روزنامه یاران را که رازدار دل و جان است بازیچه روزگاران انگاشتند. خواه دست دوست بوسد خواه در پای دشمن رود، من پاس بندگی را تا نام زندگی است در پای نبرم و از دست نهلم. در کار علی که گذارنده نامه و پیام است نگارش و سفارش روا نیست، خود دانی نهال کدام باغ است و فروغ کدام چراغ، آورده کدام کارگاه است و پرورده کدام بارگاه؟ بیت:

۶

روز شب، پوشیده پیدا، بیش کم، بهمن بهار

گر زیاد افراز راز ار داستان از می کنی

۷

بزم از آن مینو وز این مینا شود جوی بهشت

گر یکی ره یا دو صد بار انجمن با وی کنی

تصاویر و صوت

نظرات